یبلیبلیبلیب

رذزرذزر

یبلیبلیبلیب

رذزرذزر

جامعه ی ما

چند روز پیش بنا به ضرورت سوار مترو شدم تا به مقصدی برسم البته معمولا زیاد سوارش نمیشم چون مسیرم نمیخوره ولی اون روز مسیرم میخورد . ساعت 10 شب بود خلاصه سوار شدم و نا گهان دیدم یک زن جوان فحشی به یک مرد جوان داد و مشتی رو حواله ی سینش کرد ........ مردم به سرعت اونها رو از هم جدا کردند و زن رو گوشه ای و مرد رو چندین صندلی اون طرف تر نشاندند چند لحظه بعد مرد جوانی در حالی که دست دخترک کوچکی را گرفته بود وارد قطار شد و با چشمانش به دنبال زن جوان گشت و او را پیدا کرد و پیش هم نشستند خب تا اینجا معلوم شد زن و شوهر و ان هم دخترکشان است مرد خسته بود چشمانش نیمه بسته بود مرد اویزان بود و اگر الان از حال نمیرفت حتما 10 دقیقه بعد از حال میرفت زن شروع به صحبت کرد : اره ..... تو این شلوغی هم یه عده دنبال سوء استفاده هستند مرد گوشانش تیز شد و فهمید چه اتفاقی افتاده است البته مردم اطراف اون زن همه از ما وقع خبر داشتند و شوهرش اخرین کسی بود که خبر دار میشد مرد و زن چند لحظه ای با هم در گوشی صحبت کردند و مرد بلند شد و با چشمانش بدنبال مردی که از شلوغی مترو علیه همسرش سوء استفاده کرده بود میگشت مردم از مرد تقاضا کردند بنشیند و مرد به اکراه نشست و چند کلمه ای را با اطرافیانش صحبت کرد صحبت در مورد همین ادمهای بی ناموسی هست که از شلوغی سوء استفاده میکنند و همچنین دزدها و غیره .........مرد چشمانش به زور باز بود و اگر الان از هوش نمیرفت 10 دقیقه ی دیگر از هوش میرفت وقتی بلند شده بود که بدنبال ان مرد بی ناموس بگردد کاملا احساس کردم این کار را نه از روی غیر ت بلکه برای اینکه جلوی زنش خودی نشان داده باشد کرده بود و خیلی هم دوست داشت مردم مانعش شده و جلویش را بگیرند که خدا را شکر اینگونه شد انقدر خسته بود که چشمانش میگفت از 5 صبح برای یک لقمه برای زن وبچه اش سگ دو زده و هم اکنون 10 شب توان بازگشت به خانه را ندارد انقدر خسته که نتوانست غیرتش را نشان دهد انقدر خسته که غیرتش زیر انبوهی از خستگی هایش مدفون شد و من به این می اندیشم چرا یک عضو جامعه ی ما به چنین روزگاری مبتلاست ؟!


نظرت چیه بانو ؟ چرا اون مرد انقدر خسته بود که از غیرت ورزی ناتوان بود ؟ چرا یک عضو جامعه ی ما به چنین روزگاری مبتلاست ؟چرا مرد خواب را به دفاع از ناموس ترجیح میداد ؟ مقصر مرد بود یا جامعه ؟



10 دقیقه گذشت و مرد چشمانش را بر هم گذاشته بود . زن با نگاهی متعجب شوهرش را بیدار کرد : پاشو رسیدیم .






راستی اگر یک دکمه ی سیاه تو ایستگاه امام خمینی پیدا کردی ماله منه !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد